واقعا بیا فرار کنیم !
بسم الله الرحمن الرحیم
و قسم به ندامت آموزش و پرورش آن هنگام که برنامه ی همایشش را بر ما سپرد :|
آن هم چه ؟!
همایش " مقابله با اعتیاد " !!!!!
آن هم برای که و چه ؟!
آشنایی و آموزش مدارس !!!!
یکی دو هفته بیشتر نمانده بود به زمان مشخص شده که به ما اطلاع دادند که هفده هجده نفری ، بسیج شویم و دست در دست هم دهیم به مهر :|
آن هنگام هنوز ما را نمی شناختند که ما چند نفر جمع شدیم دور هم به برنامه ریزی و چشمتان روز بد نبیند !
مسئولیت ها را تقسیم کردیم و بنا به پیشنهادی که بنده دادم و هییییچ دکمه ی غلط کردمی درش نبود ؛ قرار شد تا چون خودمان گفتیم ، خودمان هم آستین بالا زنیم و بسم الله ... !
لکن شدت واهمه به حدی بود که بنا شد تا ناهید هم با من بخت برگشته همراه شود و بعد که دیدیم دو تایی هم حریف نیستیم ؛ بنا شد پسر خاله های ناهید هم با ما بیایند :|
حال چه بود آن کار خطیر ؟!
تنها در حد یک نظر بود ، قرار نبود تا این حد جدی شود هاااا ! ما گفتیم حال که بناست این کار انجام شود و آن هم بطور رسمی و گسترده ، بهتر نیست مستند کار کنیم ؟! و از آنجا که با تحقیق های کپی رایت شده به شدت مخالف و بر عقیده ی تولیدی بودن مطالب استوار هستیم ، نظر دادیم چرا به جای استفاده از عکس های اینترنتی ، خودمان به کمپی نرویم و عکس تهیه نکنیم ؟! چرا خودمان تحقیق میدانی (!) نکنیم ؟! مصاحبه نکنیم ؟! با کارشناس صحبت نکنیم !؟!! بچه ها هم که منتظر و از خدا خواسته و خدا هم که دست رد به اجابت آنان نزده ، گفتند خب این کار با تو ! هرچه آیه و قسم و گریه و آه و نه که نه ...
اصولا ما هم سرمان برای دردسر درد نکند ، دردسر سرش برای ما درد می کند :| خلاااااصه ! همین که رسیدیم به منزل ابتدا به در و دیوار خودمان را کوبیدیم تا شماره ی کمپی پیدا کنیم که برویم برای مراحل اولیه و هماهنگی ؛ صد و هجده را گرفتیم و پاسخگوی بی حوصله ای که تا شنید شماره ی کجا را می خواهم کم مانده بود مرا بزند :|
ملت چرا اینجوری میکنن آخه ؟! :/
خلااااصه
اولین شماره که کد ابتدایش مربوط به منتهی الیه جنوب شهر بود و کلا منصرف شدیم که هم رفت و آمد مسئله بود و هم حوصله ی قمه خوردن نداشتن :| دومین شماره را گرفتیم و به محض جوابگویی روابط عمومی نه گذاشته و نه برداشته :
- سلام ، روز خوش . با مدیریت کار داشتم !!!
- شما ؟!
- من از اعضای گروهی هستم که از سوی وزارت آموزش و پرورش ...
نگذاشتند ادامه دهیم که :|
- یه ساعت دیگه زنگ بزنید :|
تمام این مدت در جنگ و جدال با خویش بودیم که چه کنیم و چه نکنیم که زودتر از وقت موعد ، یک ساعت گذشت و مجدد تماس گرفتیم
- سلام ؛ ساعتی قبل تماس گرفته بودم .
- بله ؛ خب کارتون رو بفرمایید !
- ما گروهی هستیم که مسئولیت اجرای همایشی در خصوص اعتیاد به عهدمون گذاشته شده و با توجه به لزوم مستند بودن مطالب مطرح شده ، خواستیم تا با شما هماهنگ کنیم تا ...
نگذاشتند تمام شود حرفمان که !
کم مانده بود از شدت نصیحت و پند و اندرز یک آبنبات چوبی دستمان بدهند که دخترم چه وقت این حرف های توست :|
خلاصه اش کنیم که با هزار بدبختی و مشکل و بیچارگی خودمان را لنگ لنگان به روز همایش رساندیم و همان اولش انفجار خنده هایی بود که به گوش می رسید :
- به همایش " مقابله با ترک اعتیاد " خوش آمدید !
یا فاطمه ی زهرا !! با خنده ی حضار از روی صحنه پرید پایین و یک راست آمد در بغل ما :|
تازه برای دوست عزیزمان سوال هم بود چرا ملت می خندند :| بعد از هفتاد و پنج دقیقه تازه توانستیم توجیهش کنیم که چه گفته :|
این تیکه اش را سر گفتنش خودمان خیلی خندیدیم
آخر تئاتر بود و خب به طبع لزوم طبیعی بودن مسائلی حتمی :| فلذا بخاطر اینکه بچه های ما اهل سیگار نبودند کاغذ لوله کرده بودند که الکی مثلا سیگار است !
حالا خدا نکند که جو یکی را دو دستی بگیرد و ول نکند که نمی توانی حالی اش کنی آقا ! خواهر من ! سیگار نیست ! کاغذ است و به خدا کشیدنی نیست !
- زهرا ! خوبی ؟! منو میبینی ؟! بهت گفتم کاغذ ِ نکشاااا
و با این جمله ی آخر آن هم وسط صحنه وای وای وای ...
دیالوگ ها که فراموش شده بود و چگونه تمام شد ؟!
دقیقا یک فیلم هندی !!!
- حالا به نظرت چکار کنیم ؟!
- بیا فرار کنیم :| 0-0
:|
کلمات کلیدی :